قاضی جهان

قاضی جهان

فرهنگ و آداب و رسوم و جلوه های طبیعی و آخرین اخبار دهستان قاضی جهان
قاضی جهان

قاضی جهان

فرهنگ و آداب و رسوم و جلوه های طبیعی و آخرین اخبار دهستان قاضی جهان

فصل زمستان در قاضی جهان / پژوهشی از آقای محمد باباخانی قاضیجهانی






فصل زمستان در قاضی جهان

پژوهشی از جناب آقای محمد باباخانی قاضی جهانی

در مورخه ۵/۱۱/۱۳۵۵


فصل زمستان در قاضی جهان / پژوهشی از آقای محمد باباخانی قاضیجهانی

 

در روستای قاضی جهان بطور کلی فصل زمستان بر چهار بخش تقسیم می شود :

زمستان در حقیقت از اول آذرماه شروع می شود و تا آخر اسفند ماه ادامه می یابد .

سی روز آذرماه که بخش اول زمستان است  را به اسم قورس آیی (ماه قورس ) می نامند .

بخش دوم : که چهل روز است و همان چله بزرگ است .

بخش سوم : که بیست روز است و همان چله کوچک است .

بخش چهارم :  که  سی روز است  و ماه اسفند است  که به اسم آن جَملَه  (جمیله)  می گویند .

مردم می گویند که چله بزرگ و چله کوچک هردو پسر هستند و با هم برادرند و جمله نیز خواهر آنهاست .

مردم عقیده دارند که درب انبارهای برف در ماه جمله (اسفند ماه) باز می شود و تا آن موقع برف زیادی نمی بارد و بیشتر برف در آن ماه می بارد .

 

 

وقتی که چله بزرگ شروع می شود با خود می گوید که چنان بلایی به سر مردم می آورم و چنان سرمایی به پا می کنم و کولاک می کنم که حیران بمانند و با غضب و عصبانیت اینها را می گویند و همینطور با حالت عصبانی روی کار می آید و اخمهایش را پایین می اندازد ( یعنی هوا ابری می شود) و می نشیند و نمی تواند کاری هم بکند .

وقتی که چله کوچک یعنی برادر کوچک می خواهد فردا برسد به برادر بزرگش یعنی چله بزرگ می گوید : هان برادر تو که نتوانستی کاری بکنی و رفتی اخمهایت را ریختی و با عصبانیت خاموش نشستی و موقع ات هم تمام شد و نتوانستی کاری بکنی .

حالا نوبت من رسید ، من می روم ببین چه کاری خواهم کرد و چنان سرما و کولاکی برپا خواهم کرد که :

" قاری لاری کوره دن – آفتافالاری لولک دن – گلین لری بیلک دن ایلیه جیم ."

"یعنی پیرزنها را پشتشان را می شکنم ـ  آفتابه ها را از لوله می کَنم  و عروسها را از بازو می کَنم ."

بدین معنی که :" پشت پیرزنها را می شکنم و آفتابه ها از سرما لوله هایشان خواهد ترکید و عروسها بازویشان خواهد شکست ."

از این موقع چله بزرگ در جواب برادرش چله کوچک می گوید که :

"یِری یِری کوتون یازادی هش زاد ایلیمه سن ."

یعنی : " برو برو پایانت به بهار منتهی می شود و هیچ چیز نمی توانی بکنی .

یعنی هوا گرم می شود و نمی توانی هیچ کاری بکنی ."

 

 

داستان درباره تقسیم ثروت دو چله :

وقتی که چله بزرگ درحال تمام شدن است ، به برادرش چله کوچک می گوید که ای برادر بیا ثروت پدرمان را تقسیم کنیم .

آنها در تقسیم ثروت اختلاف پیدا می کنند و باهم به جنگ و دعوا می پردازند و وقتی دعوا می کنند در انبارهای برف پاهایشان برفها را از انبار بیرون می ریزد .

در اواخر چله بزرگ که گاهی برف می بارد که این برف سبک است و با یک پف کردن پخش می شود ، مردم عقیده دارند که آن همان برفی است که از زیر پای آنها بیرون می ریزد .

خلاصه پس از نزاع های زیاد دو برادر به توافق می رسند و ثروت ها را تقسیم می کنند و هر دو تقریبا راضی می شوند .

بالاخره فرصت چله بزرگ تمام می شود و بار و بنه اش را جمع می کند و می رود و چله کوچک روی کار می آید .

چند روز از خدمت چله کوچک نگذشته بود که از خواهرش جمله (جمیله ـ اسفند ماه) می خواهد که به خواستگاری یمنیک ( در فارسی می شود شنگ که در بهار می روید و سبزی خوردنی است) برود و او را به همسری چله کوچک درآورد و می گوید که برادر بزرگم یعنی چله بزرگ عروسی نکرد ولی من عروسی می کنم آن هم با یمنیک .

خلاصه جمله به خواستگاری یمنیک می رود و از او که برادرش چله کوچک را به شوهری قبول کند و یمنیک هم چنین جواب می دهد :

" برو برو من نمی توانم زن چله کوچک شوم ، چون دو سه تار مو در سر دارم که آنها را هم سرما خشک کند و بهم بپیچد ."

( منظور از مو همان برگهای شنگ است وقتی شنگ در زمین می روید در مجاور زمین ساقه است و بلافاصله از چند برگ نازک و دراز تشکیل می یابد که به هوا رفته اند ، یعنی سرما آنها را خشک می کند .)

بالاخره پس از گفتگوی زیاد یمنیک حاضر می شود که زن چله کوچک شود ، به شرطی که نامزد شوند ولی عروسی را به بهار موکول کنند و در بهار به وصلت برسند .

این داستان را مردم در روستای قاضی جهان در پای کرسی ها و در کنار تنورهای نان به همدیگر می گویند .

در روستای قاضی جهان مردم می گویند : وقتی 27 روز به عید نوروز می ماند باد ملایم و پیوسته ای شروع به وزیدن می کند که به اسم این باد اوغورراجا (دزدیانه) می گویند .

چون بطوری می وزد که کسی خبردار نمی شود و دزدیانه می وزد و مردم می گویند : این باد یخها را نرم می کند ، بطوریکه اگر پای بر روی یخها بگذاری یخ از ته حرکت می کند و به اینطرف و آنطرف می رود .

دراین فواصل باد دیگری می وزد که اسم آن باد آغ یل  (باد سفید) گفته می شود .

این باد تمام یخها و برفها را نرم می کند و قسمت عمده در آب کردن یخها را این باد انجام می دهد و در این موقع مردم می گویند که به زمین نفس آمده است ، یعنی هوا گرم شده و برفها آب می شوند .

وقتی که 17 روز به عید نوروز باقی مانده است باد دیگری می وزد که اسم آن هم وعده یلی ( باد وعده ) نام دارد .

با وزیدن این باد تمام یخها آب می شوند و آبها و سیلها روان می شود و تا عید ادامه می یابد .

 

در روستای ما در اوایل آذر ماه کرسی ها را آماده و برقرار می کنند .

در اولین شب در هر چهار گوشه کرسی چند عدد گردو می شکنند و عقیده دارند با انجام این کار تا وقتی کرسی  در خانه برقرار است سر کرسی همیشه پر از شادی می شود .

بعضی ها در زیر کرسی منقل می گذارند و آتش را در آن می ریزند و بعضی ها هم جای منقل را می کَنند و به عوض منقل آتش را در آن گودی کنده شده می ریزند .

کسانی که خانه شان در زمین و طبقه اول است ، بیشتر به عوض منقل زمین را می کنند و آتش را در آنجا می ریزند و کسانی که خانه شان در طبقه دوم است از منقل استفاده می کنند .

قبل از فرارسیدن زمستان ، از چوبهای کوچک که با دست می توان شکست و از پوست بادام و گردو و هسته زردآلو، زغالک (خکه ) درست می کنند و به انبار خانه جمع می کنند و در زمستان استفاده می کنند .

هر روز به منقل مقداری از آن زغالک و از روی آن هم مقداری آتش چوب می ریزند و یا خاکستر روی آنرا می پوشانند و به زیر کرسی می نشینند و دوستان و آشنایان برای صحبت کردن و خوردن شب چره و گذراندن شبهای طولانی زمستانی به خانه همدیگر می روند و بازیهایی انجام می دهند و من آنها را در اینجا شرح می دهم .

 

بازیها و سرگرمیهای دور کرسی :

<!--بازی " ها باخدی ـ  باخدی " ها نگاه کرد ـ  نگاه کرد "

در این بازی ، هر چند نفر که باشند اشکالی ندارد .

دردور کرسی جمع می شوند و به ترتیب یکی از آنها ملا می شود و سپس بقیه افراد ، غیر از ملا هر کدام یک دستمال به دهان می گذارند و چشمشان را می بندند و در حالیکه کف می زنند ، سرشان را می چرخانند و اینطور می گویند :

ها  باخدی ـ باخدی ـ باخدی ...........  ( ها نگاه کرد نگاه کرد نگاه کرد )

و همینطور می گویند .

و هیچکس حق ندارد چشم بازکند و نگاه کند ، تا موقعی که ملا خودش بگوید که چشمتان را باز کنید .

اگر کسی بدون اینکه ملا گفته باشد،چشمش را باز کند و ملا هم ببیند باخته است .

 

و از قبل یک سطل پر از آب به نزد خود می گذارند و آن کسی که باخته است ، مقداری از همان آب سرد را به سر او می ریزند تا خیس شود ، ویا قبلا شرط می کنند که اگر کسی ببازد ، خرما یا چغندر و یا سیب زمینی می خرد و در آنجا با هم می خورند .

وقتی که یک نفر باخت ، دوره کار ملا به پایان می رسد و یک نفر دیگر را انتخاب می کنند و بازی را دوباره از سرمی گیرند .

 

<!--بازی با سکه :

دراین بازی باز هرچند نفر که باشند ، بازی صورت می گیرد .

دراین بازی افراد دو دسته می شوند و برای شروع بازی شیر یا خط می اندازند .

شرایط بازی بدین ترتیب است که یک سینی گرد می آورند و چند سکه در داخل آن می گذارند .

از قبل یک چیزی را مثل یک قطعه کوچک مانند کاغذ به زیر یکی از سکه ها می چسبانند و بقیه سکه ها را نیز همانطور در سینی می گذارند .

دسته ای که بازی را شروع می کند ، سینی را درمقابل دسته دیگر قرارمی دهند.

آنها نمی دانند که تکه کاغذ در زیر کدام سکه است و سعی می کنند که این سکه کاغذ دار را پیدا کنند .

یکی از افراد گروه یکی یکی سکه ها را برمی دارد ومی گوید : ( این هیچ ) و بدین ترتیب می گوید که یکی از سکه ها را بر می دارد و می گوید ( این گل ) و سکه ها را بر می دارد و اگر کاغذ در آن سکه باشد ، بازی را برده است و بقیه سکه ها را می شمارند و آنرا می نویسند .

ولی اگر کاغذ در آن سکه نباشد ، بازی را باخته اند و بقیه سکه ها را می شمارند و به تعداد آن سکه ها از حساب آنها کسر می کنند .

شماره های هر دو دسته بالا و پایین می رود و هر دفعه که می بازند به تعداد سکه های باقیمانده از شماره های آنها کم می شود و اگر برده باشد به تعداد سکه های باقیمانده به شماره های آنها اضافه می کنند .

شماره هر دسته که زودتر از دسته دیگر به 100 برسد ،بازی به اتمام می رسد و آن دسته بازی را می برد .

دراین بازی هم ازچیزی شرط می بندند که هر دسته ببازد ، مقداری خرما می خرد و یا مقداری سیب زمینی از خانه اش می آورد و می پزند و می خورند .

 

<!--اوزوه ـ  اوزوه اویونی ( بازی انگشتر ـ انگشتر )

در این بازی هم مانند بازی قبلی هرچند نفر می توانند حضور داشته باشند ، بدین ترتیب که تعداد اشخاص را نصف می کنند و به دو دسته تقسیم می شوند .

شیر یا خط می اندازند و یک دسته بازی را شروع می کند .

یک چیز کوچکی را بعنوان انگشتر مانند نخود یا لوبیا انتخاب می کنند .

دسته ای که بازی را شروع می کند ، همه شان دستها را به یکجا جمع می کنند و آن(اوزوه) را یکی از آنها بدست می گیرد و سپس همه شان دستهای خود را می بندند و بعد دستها را در جلوی دستهای مقابل قرار می دهند و او هم سعی می کند خیلی زودتر اوزوه را پیدا کند .

اگر اوزوه را از یکی از دستها پیدا کند ، اوزوه را می گیرد و بازی را شروع می کنند ، ولی اگر در مدتی که دستها را یکی یکی پوچ می گوید ، ناگهان از دستی که پوچ کرده اوزوه بیرون بیاید ، بقیه دستها را می شمارند و هر چند تا که باشد، به حساب امتیاز خود می گذارند و یک عددی هم مانند 5 و یا غیره انتخاب می کنند و هر دسته که زودتر به آن عدد رسید، برنده است .

و باز از چغندر و یا سیب زمینی شرط می کنند که طرف بازنده مقداری می خرد و می آورند و می پزند و با هم می خورند .

 

4) بازی با گلوله برف

بدین ترتیب است که جوانان دو دسته می شوند که هر دسته تعداد نفراتشان هر چقدر زیاد باشد ، بازی آنقدر نیز شیرین تر خواهد بود .

هردو طرف با گلوله هایی که از برف درست می کنند به همدیگر پرتاب کرده و به یکدیگر حمله می کنند ، ودر آخر طرفی غالب می شود که نفرات آن تک تک نفرات طرف دوم را گرفته و با برف سرو گردن و بدنش را می شوید و بازی خاتمه می یابد .

گاهی وقتها این بازی در آخر به دعوا نیز کشیده می شود ، بدان جهت است که جوانان حالا دیگر چندان رغبتی برای این بازی نشان نمی دهند .

 

5) شکار خرگوش

یکی دیگر از شرایط و یا بازیهای زمستان رفتن به شکار خرگوش است .

بدین ترتیب که دو سه نفر به باغها می روند و خرگوشهایی را که در کنار دیوار باغها و یا نزدیک خانه باغها به خواب رفته اند ، علامت گذاری کرده و به ده برمی گردند و خبر خواباندن یک یا چند خرگوش را به گوش جوانان ده می رسانند .

جوانان بلافاصله جمع می شوند و در حدودو20 الی 30 نفر به محلی می روند که خرگوش ها در آن محل خوابانیده شده اند .

سپس مسئولین شکار نفرات را در اطراف دیوارهای باغ در محلهایی که امکان دارد خرگوشها در آنجا باشند کوره آب و یا دیوار شکسته همراه با دوسه عدد سنگ بدست مستقر می سازند .

بعد از آنکه همه آن محلها را احاطه کردند ، مسئولین شروع به داد و فریاد و سوت زدن می کنند که خرگوش ها از خواب بیدار شده و هراسان به هر طرف که می دود راههای فرار را بسته می بینند و گیج می شوند و جوانان مستقر نیز سنگها را به طرف خرگوش پرتاب می کنند تا اینکه یک یا چند سنگ به آنها می خورد و زخمی می شوند و آنها را می گیرند و زود سرش را از تن جدا می کنند .

سپس به ده بر می آورده و به فروش می رسانند و پول آنها را بین شرکت کنندگان شکار تقسیم می کنند .

البته مسئولین نسبتاً سهم زیادتری نسبت به دیگران برای خود برمی دارند .

و این دو نوع بازی فوق اغلب در زمستان و در روزهای جمعه انجام می گیرد ، چونکه اغلب شرکت کنندگان و کارگران قالیبافی فقط در این روزها تعطیلی دارند .