قاضی جهان

قاضی جهان

فرهنگ و آداب و رسوم و جلوه های طبیعی و آخرین اخبار دهستان قاضی جهان
قاضی جهان

قاضی جهان

فرهنگ و آداب و رسوم و جلوه های طبیعی و آخرین اخبار دهستان قاضی جهان

عکسهایی منتشر نشده از سردار شهید جواد قنبری قاضی جهانی

عکسهایی ناب و منتشر نشده از سردار شهید جواد قنبری قاضی جهانی   

سردار شهید جواد قنبری قاضی جهانی    

مراسم تشییع جنازه سردار شهید جواد قنبری قاضی جهانی     

سردار شهید جواد قنبری قاضی جهانی     

از سمت چپ : شهید آقا حمید باکری - آقای منصف - شهید جواد قنبری - شهید حب نقی  

از سمت چپ :  

شهید آقا حمید باکری - آقای منصف - شهید جواد قنبری - شهید حب نقی 

 پیکر مطهر شهید قنبری که توسط ضد انقلاب شکنجه شده و بخشهایی از پیکر مطهر ایشان سوزانده شده بود  

پیکر مطهر شهید قنبری که توسط ضد انقلاب شکنجه شده  

و بخشهایی از پیکر مطهر ایشان سوزانده شده بود


 

زندگی نامه شهید جواد قنبری قاضی جهانی     سردار شهید جواد قنبری قاضی جهانی

سال 1334 ه ش در خانواده ای فقیر و مذهبی و مومن به عقایداسلامی ، در محله ی آرامگاه ارومیه چشم به جهان گشود .

تحصیلات ابتدائی را در دبستان مافی با موفقیت به اتمام رساند و وارد دبیرستان صائب شد.او مدتی بعد به دبیرستان نجفی سابق رفت و تحصیلات متوسطه را با توجه به استعداد خوب تحصیلی با موفقیت و تلاش شبانه روزی به پایان برد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد .

جواد مجبور بود به علت اوضاع بد مالی خانواده در کنار تحصیل به کار بپردازد تا کمکی برای تامین هزینه های خانواده ی فقیر خود بود .

به فرائض دینی اهمیت زیادی می داد و گرایش خاصی به اسلام و روحانیت داشت . چند بار خواست برای فراگیری دروس دینی به حروزه ی علیمه ی قم برود ولی به علت وضعیت مالی نابسامان خانواده موفق به این کار نشد.

در دوران تحصیل در دبیرستان پر تحرک و کوشا بود . او بیشتر اوقات فراغت خود را در دوران دبیرستان صرف مطالعه ی قرآن و نهج البلاغه و سایر کتب مذهبی می نمود ، به طوری که به زودی به عنوان فردی انقلابی و مذهبی برای عوامل ساواک قلمداد شد .

بعد از اتمام تحصیلات به خدمت سربازی رفت.در دوران خدمت سربازی مبارزات سیاسی خود را عملاً آغاز کرد .او همواره در جهت خودسازی و روشنگری اجتماع خود می کوشید . اعتقادی به حکومت شاه نداشت و دوران سربازی او اغلب به سر پیچی از دستورات فرماندهان سپری شد .

روزی همسر شاه برای بازدید از همدان رفته بود ،جواد از طرف ژاندارمری به عنوان یکی از سربازان تامین امنیت جاده گمارده می شود و قصد ترور او را می نماید ، ولی به علت عدم وجود موقعیت مناسب موفق به این کار انقلابی نمی شود . بعد از اتمام دوران سربازی به علت اینکه در شهر ارومیه برای ماموران اطلاعاتی فردی شناخته شده بود ، مجبور شد برای ادامه مبارزات و نیز کمک به اوضاع مالی خانواده به شهرستان تبریز برود . در آن شهر او در یک شرکت ساختمانی مشغول کار شد .

سالهای 1355-1356 فرا رسید و جواد دایره فعالیت خود را بر علیه حکومت پهلوی گسترده تر کرد. او هرچند وقت یکبار به ارومیه می رفت تا اعلامیه های حضرت امام ( ره) را به در بین مردم توزیع کند .

بسیار جسور و بی باک بود . روزی در یکی از تظاهرات دانشجویان دانشگاه تبریز ، افراد گارد برای متفرق ساختن راهپیمایان اقدام به ضرب و شتم و پرتاب گاز اشک آور می کنند که اغلب شرکت کنندگان در راهپیمایی متفرق می شوند اما جواد با یکی از گاردیها درگیر شده و او را به شدت مضروب می کند .

به دنبال اوجگیری حرکتهای مردمی و در مبارزات انقلابی ،جواد کار خود را در تبریز رها کرده و به ارومیه باز می گرددتا در تظاهرات حضور فعال پیدا کند و در سازماندهی مردم ، فعال کردن مساجد به خصوص مسجد حاج عبدا... و تهیه ی اسلحه برای مبارزان مسلمان و راه اندازی و تشکیل کتابخانه و قرائت خانه ی تالار مهدیه اقدامات مؤثری انجام دهد.

همیشه داوطلب استقبال از خطر بود و چندین بار با چماق به دستان وابسته به رژیم پهلوی در بعضی از جاده های خارج از شهر به هنگام تردد درگیر شده بود . در سال 1357 با وجود تحت تعقیب بودنش از طرف ماموران ساواک اقدام به تشکیل گروه "توحیدی خلق " می کند . این گروه جهت براندازی رژیم پهلوی اقدامات انقلابی زیادی انجام داد که از آن جمله می توان به کشتن سرهنگ شکوری ،یکی از فاسدترین و بی رحم ترین افسران شاه خائن اشاره کرد که دستور به توپ بستن مسجد اعظم ارومیه را صادر کرده بود .

این کار بزرگ که توسط شهید جوادقنبری قاضی جهانی انجام شد،انعکاس عجیبی در شهر به وجود آورد و به مردمی که تحت فشارحکومت شاه قرارداشتند ، روحیه و شهامت بخشید و باعث تداوم مبارزات مردمی و انقلابی در شهر ارومیه و سایر شهرستانهای استان شد .

جواد ضمن مبارزه با حکومت وابسته ی شاه از جبهه های دیگر غافل نبود،اوقبل از انقلاب همچنین عضو هیأتهای مذهبی بود . به همراه شهید اسکندر نعمتی در روشنگری نسل جوان در سایه ی این اجتماعات مذهبی که در روزهای سرد زمستان در خانه های مختلف اعضای هیأت تشکیل می شد ، نقش بسیار اساسی داشت . در این هیأت ها ضمن آموزش عقاید دینی و تبیین اسلام انقلابی و تشیع سرخ ، در خصوص فعالیت بر علیه فرقه ی ملحد و استعماری بهائیت تصمیمات جدی گرفته می شد و به اعضای شرکت کننده ابلاغ می شد .

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی ( ره) ، جواد فعالیت و تلاش مداوم خود راگسترده تر کرد و در مقابل اعضای گروهک منحرف منافقین خلق و گروه های محارب دیگر با منطق گویا و مستدل خود ، آنچنان چهره ی ضد اسلامی وضد مردمی آنها را افشاء می کرد که منافقین طرف بحث او دیگر حرفی برای گفتن نداشتند . در حالی که او خود قبل از آن از اعضای این گروه بود وبه ماهیت ضد اسلامی وضد مردمی آن پی برده بود . موضع گیری های این گروه در مقابل امام ( ره) و انقلاب ،و به خصوص جانبداری از خیانتهای دولت موقت و بنی صدر ،باعث کناره گیری جواد از آنان وافشای چهره ی پلید آنهادر بین جوانان بود.

او به راحتی با اطلاعات کافی که در مورد اسلام داشت ، پاسخ سوالات وشبهات و اعتقادی آنهارا می داد . بعد از مدتها درگیری با گروههای الحادی ، به دستور امام جمعه ارومیه به عنوان زندانبان اعضای دستگیر شده ساواک منصوب شد . با شروع فعالیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد فعالیتهای نظامی این نهاد شد و لیاقت و کاردانی خود را با انجام شایسته ی مسئولیتهای محوله ، ثابت کرد.

چندی بعد با توجه به کاردانی و شایستگی اش به عنوان فرمانده سپاه شهرستان ماکو و بازرگان منصوب شد و به تشکل وانسجام بیشتر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این شهرستان پرداخت . اشرار و متخلفان را از دست او رهایی نبود و تا نهایت در راه هدف و انجام مسئولیت خطیر خود کوشا بود .

یکی از دوستانش می گوید:

سال 1359 که هنوز شهید قنبری به منطقه ی ماکو نیامده بود ، سپاه جایگاه اصلی و ارزش و اعتبار خود را آنچنان که باید و شاید در بین مردم پیدا نکرده بود و مفهوم پاسدار بودن را نمی دانستند . به اصطلاح هنوز وظیفه والای پاسداری برای مردم توجیه نشده بود و یا شاید منافقین کوردل با تبلیغات سوء خود عامل اصلی این خدشه و خلاء بودند . به حق باید گفت او کسی بود که به سپاه اعتبار و عظمت داد و قبلاً که گروههای مخالف نظام جرأت هر کاری را در شهر پیدا کرده بودند ، بارها پایگاههای سپاه را محاصره و افراد را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند؛ با آمدن جواد قنبری او به مقابله شجاعانه با آنها پرداخت و جوابهای دندان شکن به اقدامات خرابکارانه ی آنها داد و معنای واقعی پاسدارانقلاب و سپاه را در اذهان مردم این منطقه روشن کرد .

عزیزی دیگر همسنگر جواد می گوید:

در آن زمان که اوج فعالیت منافقان در شهر ماکو بود با جمع کردن افراد زیاد ، سعی در ایجاد مزاحمت برای مسافرین و کامیونهای بازرگانی مرز ایران و ترکیه داشتند . گاهی دیده می شد با جمع کردن افراد خود سد معبر می کردند و یا به طرق دیگر باعث وحشت مسافران می شدند . اما با قاطعیت و شهامت شهید قنبری بعد از تصدی مسئولیت فرماندهی سپاه ماکو ، دیگر جرأت انجام چنین مانورهایی را نداشتند . او در راستای هدف والای خود در جهت پاکسازی منطقه از آلودگی ها از هیچ کوششی دریغ نمی کرد . روحیه ی والای او نشانگر تعلق او به خداوند و مبداء والای آفرینش بود و با همین روحیه ی پر صلابت و عشق به شهادت و دفاع از حریم حق و اسلام ، جمهوری اسلامی را معنا و اعتبار می بخشید . منطقه ی ماکو و بازرگان به علت موقعیت خاص جغرافیایی خود ، معمولاً محلی بود که اجناس قاچاق و مواد مخدر بیش از هر چیز دیگر در آن یافت می شد . به همین علت افراد سود جو و نا آگاهی که گرفتار این تله ی شیطانی شده بودند در میان مردم منطقه تعدادشان زیاد بود و شهید قنبری با تدبیر و درایت کافی با اینان برخورد می کرد و می توان گفت که بعد از ورود ایشان به منطقه ،شرایط را عوض کرد و مردم مسلمان آن سامان ، جواد را ملجاء و پناه خود می دانستند . با وجود شهید قنبری در بین مردم مسلمان و زحمتکش ، مردم در مقابل نامردان آن زمان جرأت پیدا کردند و توانستند از حق خود دفاع نمایند و جواد از آنهادر مقابل اشرار ، حمایت می کرد . او دشمن قاطع و سر سخت فساد و بی بند و باری بود . تیغ برنده ی اسلام بود که ریشه ی ظالمان را از منطقه قطع نمود .چه بسیاربودند ، جوانان معتادی که با نفوذ کلام و جذبه ی روحانی ایشان از راه منحرف برگشتند .

از دلاوریها و رشادتهای او هر چه بگوئیم کم است . او حماسه ها آفرید و عشق واقعی به اسلام و انقلاب را به همرزمان و همسنگران خود یاد داد . چه روزهایی که به شب رساند ، در حالیکه دستان نیرومندش را در مبارزه با گروهک ضد انقلاب دموکرات در مناطق کرد نشین به کار گرفت . چه نیکو بود آن زمانی که اشرار و منافقان کوردل از خوف بی باکیهای او ، خواب از چشمان ترسوشان ربوده شده بود و در حالت جهنمی ترس و اضطراب به سر می بردند . او در مقابل خدمات شایان توجه اش هیچ توقعی نداشت ، چرا که او راه حسین ( ع) را می رفت و او را عشق به هدف و مرد زیستن با خون سرخ ، تفسیر والای زندگی بود . نیازی به پست و عنوان و زرق و برق ناچیز و بی مقدار دنیا نداشت . دوستی وعلاقه ی امام ( ره) و ولایت فقیه خط مشی اصلی زندگیش را تعیین می کرد.او همیشه در صحبتهایش از فرمایشات امام ( ره) به برادران تذکر می داد و سفارش بر اطاعت از اوامر و نصایح آن حضرت می کرد.

ایشان می گفت: حضرت امام تنها فرد احیاء کننده ی اسلام وانقلاب اسلامی بعد از ائمه از ولی فقیه ، اطاعتی تعبدی بود ، تا جائیکه حاضر شد زندگیش را به بهای دوستی ، به مرادش تقدیم نماید . هجرت او از ارومیه به ماکو ، هجرت فی سبیل الله بود و سرانجام ماموریتش را در منطقه ، با نوشیدن شهد گوارای شهادت به اعلاترین درجه ی کمال و بهترین نحو به انجام رسانید . زمانیکه از هجرت سخن به میان می آید ، گفته ی حضرت ابراهیم (ع)تداعی می شود که می فرماید : من هجرت می کنم به سوی خدایم و او مرا هدایت خواهد کرد .

به قول حضرت امام ( ره) که فرمود :پاداش اینها شهادت است و اگر به شهادت نمی رسیدند شایدهیچ گونه پاداشی را لیاقت پرداخت بهای عشق اینان نبود .

او بر دلها حکومت می کرد ، قلبها را به خود متوجه کرده بود . ایمان و عشق به هدف انگیزه ی اصلی زندگیش بود . به خط رهبری که سر منشاء آن وجود اقدس خداوند است ، اعتقاد راسخ داشت . فداکاریها و از خود گذشتگی ، عشق به میهن و اما ، قاطعیت در برخورد با دشمنان اسلام و جذبه و تاثیر او بر روی افراد خاطی و محبت قلب او در بین مردم روز به روز باعث کینه ی دشمنان و منافقان نسبت به او شد . سرانجام به خاطر همین کینه و خشمی که از عشق والای او به نظام در دل دشمنان اسلام به وجود آمده بود و چون رادمردیهای او اساس ایدئولوژیکی ظالمان را تهدید می کرد ، لذا منافقان با یک طرح از پیش پی ریزی شده به همراه عوامل ضد انقلاب ،خوانین محلی و مزدوران حزب منحله ی دموکرات در یکی از ماموریتها درتاریخ 25/3/1359 که به همراهی سرگرد شهید سلطان بیگی ( فرمانده ژاندارمری ) و استوار احمد زاده ( رئیس پاسگاه منطقه ) به اسم مذاکره و صلح و جلوگیری از خونریزی به منطقه ی قلشلانمش ماکو رفته بودند ، با توطئه و نقشه ی از پیش طراحی شده، شهادت رسیدند .

آنها انگشتان دست ها و پاهای جواد را شکستند ، محاسن مبارک را سوزاندند ، کمرش را شکستند و چشمان پر فروغ او را که همیشه با دیدن تصویر حضرت امام اشک آلود می شدند ، از حدقه بیرون کشیدند و اینگونه این سردار سربدار اسلام به حضور معبود شرفیاب شد و از زندان تن رهایی یافت . او حتی وقتی به عینه فرشته ی مرگ را در مقابل چشمانش حس می نمود و در حالیکه دشمنانش با تهدیدات جنون آمیز و شکنجه های مرگ آور از او می خواستند که اقرار واعتراف به غلط بودن نظام و خط رهبری کند . با تمام علاقه ایی که به اسلام و امام و انقلاب داشت در مقابل این دیو سیرتان پست ، فریاد بر آورد: الله اکبر ،خمینی رهبر .

آخرین رمق جانش عشق به اسلام و امام را با فریاد هایش در فضای مجلس نکبت گرفته ی یزیدیان زمان که خالی از هر گونه انسانیت و تهی از معنویت بود به گوش جهانیان رساند و همانگونه که همیشه بعد از نماز با خالقش راز و نیاز می کرد و آرام زمزمه می کرد که: بار خدایا مرا به دست پلید ترین و پست ترین انسانها از دنیا برهان و با سخت ترین شکنجه ها جانم بستان و عذاب آور ترین مرگ را بر من ارزانی بدار، شد و به دست جلادان دیو صفت زمان و مزدوران خون آشام آمریکایی ، جان به جان آفرین تسلیم کرد و با رفتن خود باعث تحکیم هر چه بیشترپایه های نظام مقدس جمهوری اسلامی در جهان شد.

مظهر تقوا و پرهیزگاری بود ، چه شبهای طولانی که تا سحر در حب معبود ازلی به سر کرده بود و روزهایش را به عشق وصال حریم ذات اقدسش ، به جهاد و مبارزه پرداخت. با رفتار انسانی و جدیت در کار و اعتقاد به راهی که انتخاب کرده بود در هر شرایطی باعث وحدت و یکپارچگی مردم بود . او فرماندهی بود که اسم فرماندهی در پیش او ، لفظی بیش نبود . زمانیکه سلسله مراتب نظامی به آن صورت در بین نیروهای سپاه حاکم نبود ، او اتحادی در بین عزیزان سپاهی به وجود آورده بود که همه ی نیروها همدیگر را برادر خطاب می کردند و با هم دیگر سر یک سفره اطعام می کردند و ماموریتهای محوله را با وحدت و یکپارچگی و در جمعی صمیمی انجام می دادند . این عوامل و صفات اخلاقی بسیار والای او باعث محبوبیتش در میان برادران پاسدار و اهالی منطقه شده بود . او اساس وحدت بود و حضور او چه در میان مردم شهر و چه در مرکز قرارگاه سپاه ، باعث دلگرمی و رونق کار نیروهای سپاه بود . حیاتش مایه ی همبستگی و حتی مرگ پر افتخارش نیز در بین مردم وحدت آفرید . آن هنگام که مردم شهر ، خبر شهادت ناجوانمردانه ی او را به دست اشرار و منافقان شنیدند ، صفهای طولانی در حالیکه دست به دست هم داشتند به طرف منطقه ی محل شهادت او و یارانش راه افتادند تا انتقام او را از کفار زمانه بگیرند . چرا که هویت اصلی نظام و حرمت ناموس مردم منطقه را او و یاران با وفایش با سرخی خونشان تضمین نمودند .

جواد قنبری به آرزویش رسید . چرا که در وصیت نامه ی مختصر و ناتمام خود که آن را در آخرین لحظات حیات پر برکت خود در زندان مخوف جلادان نگاشته بود ، از خداوند خواسته بود که او را مردنی عطا نماید که در آن خواری و ذلت نباشد و اینگونه نیز شد . مردنش با افتخار بود . مردن او کوهها را به لرزه انداخت و از خون او و یارانش جوانانی بیدار و آگاه شده پا به عرصه ی گیتی نهادند که ریشه ی این ظالمان را از بیخ و بن خشکانیده و لاشه ی متعفن را در زیر خروارها خاک دفن کردند . او در قسمتی از وصیت نامه اش می گوید: هر آن در انتظار روزیم که گلوله ای از لوله ی تفنگ دشمنم خارج شده و بر سینه ی سپر کرده ام قرار گیرد . از مرگ بی ثمر می ترسم . لکن آرزویم این است که مرگم نیز بتواند سازندگی داشته باشد، آری مرگ او سازنده بود . سازنده ی انقلاب .

پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ارومیه ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید

 

وصیت نامه شهید جواد قنبری قاضی جهانی 

بسم الله الرحمن الرحیمشهید جواد قنبری قاضی جهانی

والْعصر اِنَّ الْاِنْسانَ لَفی خُسر اِلَّا الَّذینَ امنُوا وعمِلُوا الصالِحات وتَواصوا بِالْحق وتَواصوا بِالصبر .

بار الها ما را از توصیه کنندگان به حق و توصیه کنندگان به صبر قرار بده .

بار الها ما را مردنی عطا کن که در آن خواری و ذلت نباشد .

بار الها ما را زندگی علی وار ، مرگی علی گونه و برخاستنی علی مانند عنایت فرما .

چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان ابراهیم زمان ، بت شکن تاریخ ، این درهم کوبنده ستمگران ، و به لرزه درآورنده زور مندان و زرمندان ،تزویر پیشگان عصر. او که به نیروی لایزال الهی در دست امت مسلمان تمام یاسها و خود باختگیها را زدوده است . هر آن در انتظار روزیم که گلوله ای از لوله تفنگ دشمنم خارج شده و بر سینه سپر کرده ام قرار گیرد .

از مرگ بی ثمر می ترسم لکن آرزویم این است که مرگم نیز بتواند سازندگی داشته باشد . اگر شربت شهادت نصیبم شد انتظارم از پدر و مادر پیرم است که قربانی خود را در پیشگاه خدایش و نزد پیامبران و پیشوایان و همرزمانش خوار نکنند . دوست ندارم که کسی بر من بگرید که من مال کسی نیستم ، من از آن خدایم هستم و هر وقت اراده کند به پیش او خواهم رفت البته اگر لیاقتش را داشته باشم .

انتظارم از برادران و خواهرانم این است که برای به انزوا کشیدن و ...

و در این موقع بود که قلم او را شکستند ...

و  او به خدایش پیوست